خوشحالم عزیزم - 7 هفته و 5 روز
خدا جونم بابت تمام نعمت هات شکر ---- بابت داده و نداده هات شکر ---- بابت تمام لحظه های خوب زندگیم شکر ---- بابت نعمتی که بهمون عطا کردی شکر ---- بابت اینکه پاییزمون را سه نفری شروع کردیم ممنونم ازت........
دیروز 2 مهر 1392 مصادف با سالگرد ازدواجمون (عقد) با مهدی رفتیم سونو و دوتاییمون شاهد سه نفر شدنمون شدیم . و جالب اینکه از ذوق اومدن عزیزمون اصلاااااااااا حواسمون به این قضیه نبود
البته به نفع مهدی شد که از زیر کادو در رفت
عصر زودتر از محل کارم مرخصی گرفتم و رفتم سونوگرافی پارس خیابان بزرگمهر - البته به طور اتفاقی چون از صبح هرجا تماس میگیرفتم نوبت بهم نمیدادن - گفت یکساعت دیگه
مهدی اومد دنبالم و رفتیم یه دوری زدیم و اومدیم مطب . وای از استرس داشتم میمردم باورت نمیشه نمیدونستم باید خوشحال باشم یا مضطرب . رفتم زیر دستگاه . به دکتر گفتم میخوام ببینم قلب نی نیم میزنه که یهویی گفت بذار اول پیداش کنم ...
مثل یخ وا رفتم . گفتم واییییییییییییییی یعنی دیده نمیشه . کلی وقت گشت تا یهویی ثابت شد گفت خببببببببببب . با اینکه دکتر بداخلاقی بود تا تو رو دید خنده اومد رو لباش
عزیز دلم 13 میلیمتر بودی . سرت مشخص بود با یه بدنه نامفهوم
فدات شم بابا مهدی می دیدت ذوق کرده بود. دکتر گفت قلبت نرمال میزنه و 7 هفته و نیمته و تاریخ اومدنت به این دنیا 15 اردیبهشت 93 هست .
خیلی خدا را شکر کردیم تو ماشین از ذوقم اشکم سرازیر شد هم به خاطر خودم و هم یاد یه سری از دوستام افتادم که منتظر همچین لحظه ای هستند . یه جوری آرامش گرفته بودم خیلی حس خوبی بود
اشکام که سراریز شد دستم را گذاشتم همونجایی که دکی پیدات کرده بود و واسه همه دوستام و منتظرا دعا کردم واسه لیلا لیدا نگار شیدا آیسان مانیا سوگل و ... اسم خیلی های دیگه که الان یادم نیست و زهرا دختر عموی بابات و دوست بابایی که چند ساله منتظرن
خدا جون نصیب همشون تمام لحظه های خوش این دوران را بکن آمین