تو ذوقم خورد
سلام
امروز دوربینم را آورده بودم که عکسهای سفره امام حسن که روز سه شنبه شب تولد ایشون انداختم و همه چیز عالی بود رو آپ کنم و بذاریم تو وبلاگ اما....
اما فکر کردم توی دلم یه فرشته هستش و بخاطر اینکه روزه هام اذیتش نکنه گفتم یه دونه بی بی چک بذارم اگه حتی هاله هم افتاد دلم خوش بشه .اما ...
دیشب از احیا زود برگشتیم خونه مادر مهدی . سحر اونجا بودیم با یه بدبختی رفتم تو دسشویی تو پاکت خود بی بی چک بوقققققق . و متاسفانه ...
باورت نمیشه که وقتی اون یه دون خط را دیدم و هیچ هاله ای هم نبود چه حالی شدم ....
مگه تونستم سحری بخورم توگلوم گیر میکرد . به مهدی هم دلم نیومد بگم .
بعدش دیگه طاقت نیاوردم و اشکام سرازیر شد . بنده خدا مادر مهدی یه کلمه هم نپرسید چی شده . منم وقتی رفتم توی اتاق خودمو خالی کردم .
و طبق معمول روزه گرفتم . نمیخواستم روزای بدم را بذارم اینجا ولی خب اینم واسه خودش یه روزی بود .
ثبت مطلب : 6 مرداد 1392