عشق من و مهدي

روز آخر

صبح پنجشنبه ساعت 6 صبح باید بیمارستان باشم ظهر مادرجون ع برامون کباب برگ درست کرد و عصر. هم خاله لیلا یه سوپ خوشمزه که همین که خوردی شروع کردی به شیرجه زدن مثل همیشه وای یهویی دلم گرفت ازینکه فردا تو دلم نیستی تا شاهد دست وپا زدنات باشم. دلم گرفت اگه تنها بودم گریم میگرفت ِِ... اصلا مهلت کار دیگه ای بجز جواب تلفن و پیام نداشتم از بس همه لطف داشتن بهت و التماس دعاااا. امیرمهبدم دلم میخواد با اومدنت خیلی از دعاهام برآورده بشه با معصومیتت دست خاله ها و فامیل خالی برنگرده آمینننننن
11 ارديبهشت 1393

لحظات پایانی

سلام .. عزیز دلم پنج شنبه و جمعه دلم میخواست بیام برات کامنت بذارم ولی سایت همش اخطار میداد و مادر هم که نمیذاره دست به گوشی بشم . چهارشنبه 4ام رفتم دکتر و بالاخره وقت سزارین گرفتم . خیلی دلم میخواست طبیعی به دنیا بیارمت تا اون لحظه اومدنت را حس کنم ولی باور کن استرسش اجازه نمیده بهم اما از خدا خواستم اگه میتونم طبیعی زایمان کنم تو این چند روز باقی مونده شرایطش فراهم بشه اگرنه که نه نمیخوام عزیزم شما آخرین 5شنبه و جمعه توی دل مامانی را گذروندی انشالا هفته دیگه این موقع کنارمی و حست میکنم . دلم میخواد صحیح و سالم باشی و ناز و تپلی و خوش اخلاق و خوش خنده ... دکتر واسم 11 اردیبهشت که مصادفه با تولد امام محمد باقر و اینکه بابا...
6 ارديبهشت 1393

لباسای نوزادی

البته این عکسها مال قبل هست و یه سری دیگه هم واست خریدم که اگه بشه بعد برات میذارم عکساش را       ...
26 فروردين 1393

روزای آخر

عزیز دلم سیسمونیت تمام شد و پریشب مادرجون اومدن با عموها و عمه دیدن و کلی ذوق اومدنت را کردند . ساک بیمارستان را هم بستم عکس هم گرفتم خاله ها هم منتظر عکس هستند ولی دیگه سیستمم را تحویل دادم نشده عکسها را سر صبر بذارم تو وبلاگت بشه امروز میذارم عسکاتو البته عجله ای ... اگه بی سلیقه گذاشتم ببخش زمان خیلی نداشتم در ضمن عکسای لباساتو به ریز نگرفتم فقط نوزادیهاست بقیش را فرصت کردم میذارم   ...
26 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام عزیز دلممممممممممممم مامانی من نمیدونی چه حسی نسبت بهت دارم به خصوص با شیطنتات که میکنی دلمو میبری .. امسال عید همه به رسمیت می شناختنت نمیدونم به خاطر اسمت که زود گذاشته بودم یا اینکه من و بابات اینقدر هنوز نیومده برات ذوق میکنیم و مطرحت میکنیم عیدی گرفتی از مادر و مادرجون و مادربزرگ ... روز 10 ام فروردین هم که شما تو هفته 34 بودی رفتم دکتر و سونوگرافی و پسر شیطون بلامو دیدم ... عزیزم همه چی وضعیتت خوب بود خدا را شکر سرتون هم سرازیر به پایین بود و وزن عزیز دلم 2.650 بود . تازش همچینم فک کنم بی حیایی هاااااا . هرباری میرم سونو لنگاتون تو هواست و اولین چیزی که دکتر می بینی شومبولته خخخخخخ ... و کلی هم ذوق میک...
17 فروردين 1393