عشق من و مهدي

پایان ششمین ماه مهمونی تو دل مامان

سلام عزیزم ... اول بگم فدات بشم که اینقدر تکون میخوری تو دلم ذوقتو میکنم که شکمم می پره بالا .. و یه وقتایی هم بابا مهدی می بینه و بعضی وقتام که ناز میکنی براش تکون نمیخوری .. بعدشم عزیز دلم به سلامتی 6 ماه توی دل مامانی بودی به خوبی و سلامت انشالا گذروندی .. دارم برای اومدنت ثانیه شماری میکنم با اینکه واقعا از این دورانم دارم لذت میبرم تازش قربونت بشم که مامانو از اول اذیت نکردی انشالا تا آخرین روزایی که باید باشی بمونی و عجله نکنی بخوای زود بیای که دیگه خوبیت را تکمیل کنی مهبد مننننننن . یه خبر خوب برات دارم بعد از چندماه بی ماشینی امروز ماشین خریدیم که خوشحالم به خاطر رفاه تو .. انشالا که مبارکت باشه و بعد هم که میای ...
7 بهمن 1392

مریضی من و گل پسرم

عزیز دلم خوشحالم که خوبی خوشحالم که با حرکاتت مامانو خوشحال میکنی  و دلگرم از شنبه شروع کردم به سرفه کردن به خاطر آلودگی هوا .. خیلی بد بود مجبور شدم مرخصی بگیرم برم خونه مامان. سه روز تحت درمان بودم دست مادرجون و خاله لیلات درد نکنه حسابیییییییی ازم مراقبت کردن . الان بهترم که دارم برات می نویسم همش نگران تو بودم یه شب گریه کردم به خاطر مهبدم . تا اینکه پریشب با حرکات ضربتیت مامان رو شاد کردی و منم روحیه گرفتم عزیزم دارم ثانیه شماری میکنم که حالم خوب بشه برم برات خرید کنم یه عالم ذوق دارم برات . دست مادر درد نکنه پول سیسمونیتو ریخته به حسابم که هروقت هرچیز خوشکلی دیدم برات بخرم چون میدونه من روی عزیز دلم خیلی حساسم گذاشته به ...
25 دی 1392

روز برفی

عزیز دلم قربون قدمت بشم من که بعد از چند سال اصفهان برف نیومده بود و شما تو دل من بودی و برف بارید خیلی قشنگ بود عکس هم گرفتم ولی راستش خیلی خوب نشده بذارم هرکدومم خوب هستم با همکارام هستند که یه موقع دوست ندارن عکسشون رو توی سایت بذارم خیلی فضا قشنگ شده بود و هوا عالی بود فقط حیف که نشد ببرمت دور دور . امروز 17 دیماه 92 / 22 هفته و 6 روزگی مهبد من این عکسم از بالای تراس گرفتم البته مال شب اول بود که هنوز خیلی همه جا سفید نشده بود ...
17 دی 1392

هوسونه مادر جون

عزیزم امروز 22 هفته و 4 روزته امروز سرزده مادرجون ص با عمه و عموت اومدن و زحمت کشیدن این دلمه ها را برا من و شما آوردن و رفتن دستشون درد نکنهههههه. ...
17 دی 1392

پایان 5 ماهگی

امروز 8 دیماه 92 مهبد من وارد شش ماهگی شد امیدوارم بقیه راهت را هم به خوبی طی کنی عزیزم . این ماه که همش با پاهای کوچولت لگدبارونم میکردی ماشالا ... فقط وقتایی که سر کار هستم فکر میکنم عزیز دلم اذیت میشه دیگه باید بتحملی مرد بشی .. پنج شنبه با بابا مهدی رفتیم میدان نقش جهان و برات یه مدال نقره با سنگ چشم و نظر گرفتیم که عکسش را میذارم عزیزم بعد یه قابلمه کوچمولوی مسی خوشمل هم برات خریدم که انشالا به سلامتی بیای و غذا واسه گل پسرم بدرستم عزیزم انشالا که صحیح و سالم و خوش قدم باشی و یه زندگی سراسر آرامش را شروع کنی ...   ...
8 دی 1392

تاسیانه ...

سلام عزیزم دیروز دو تا خبر بود یکی اینکه دایی سعیدت رفت کربلا ... و دومیش که مربوط به خودت میشه مادرجون برات تاسیونه آوردن ... عزیز دلم خیلی مامانم زحمت کشیده بود برات این نشون میده که دوستت دارن . غذا آماده کرده بودن با کادو واسه مامانی آوردن خونه مامان جون ص . اونجا همگی با هم خوردیم و منم کادومو گرفتم زحمت کشیده بودن برام یه جفت گوشواره طلا با دو دست لباس بارداری که عکساشو میگیرم میذارم برام آوردن . این از گوشواره تاسیانه یه رسمی هست که فقط اصفهان دارن و اصولا حلیم بادمجان و گوشت قلقلی و مرغ بریان شده می درستند با یه کادو میبرن برای دختر و از اون غذاها ظرف ظرف میدن برای مادرشوهر و مادر بزرگ و خانوادشون .. اینم...
25 آذر 1392

شومبول طلای منننننننننننننننننننننننننن

عزیز دلمممممممممممم نانازم شیطونکم نفسم عشقم ... میخوام از سونوی دیروزم برات بگم ولی واقعا از ذوقم نمیتونم بنویسم ... دیروز 24آذر 92 سونوگرافی میرداماد دکتر نشاط فر ساعت 6 نوبت داشتیم و ساعت یک 6 و 15 دقیقه شومبول طلای گل پسرمون رو دیدیم واقعا لحظه خوبی بود من که همش میخواست گریم بگیره با دیدن هر جزئی از بدنت و شنیدن صدای قلب نازت اما تو همون حال فقط دوستامو و کساییکه چند ساله منتظرن دعا میکردم که این لحظه نصیبشون بشه بابا مهدی که انگاری خودشو میخواست خیس کنه از ذوق .. خیلی براش دیدنت جالب بود کامل حست کرد و انگاری حسادت میکرد که تو توی دل من هستی خدا را شکر همه وضعیتت خوب بود وزنت هم 314 گرم بود که دکتر گفت خیلی خ...
25 آذر 1392