عشق من و مهدي

خواص مویز .. دوست جونام بخورید

امام صادق علیه السلام : مویز ، اعصاب را استحکام می بخشد ، خستگی را می برد و دل را شادی وسرور میدهد . اگر قحطی ای به شما رسید ، با مشغول داشتن خویش به مویز ، خود را سیر کنید . خواص خوردن بیست و یک دانه مویز امام صادق ع : هر کس به خوردن بیست و یک مویز سرخ عادت کند ، به بیماری ای جز بیماری مرگ ، مبتلا نمیشود . مویز سرشار از ویتامین های E ، A ، B و املاحی مانند کلسیم، فسفر و پتاسیم است. مویز دارای اسیدهای چرب امگا ۳ و امگا ۶ می باشد. بهترین و پرخاصیت‌ترین نوع آن، مویز پرگوشت، کم‌دانه یا بی‌دانه است. از سوی دیگر این میوه می‌تواند با تولید انرژی در روزهای سرد سال، بدن را گرم و پرانرژی کند. مویز ضد سرطان، درمان کننده بیم...
9 مهر 1392

پایان دو ماهگی

سلام به نی نی دوماهه جیگرم عزیزم شما دوماهت امروز تمام شد و وارد ماه سوم شدی فدات شم همش دلم میخواد برم سونو که از بودنت مطمئن بشم آخه خدا را شکر شما اصلا منو اذیت نمیکنی . فقط وقتایی که میرم پیش بابا مهدی یکم زیر دلم و کمرم درد میکنه و مجبور میشم اون موقع یکم ناز کنم دیشب بابا مهدی واسم یه جفت کفش طبی چرم طبیعی خرید که با شما راحت راه برم . عزیزم هنوز ماشین پیدا نکردیم که نانازم راحت باشه . ایشالا دعا کن زود زود ماشین بخریم که همه جا بتونم ببرمت گلم بابا مهدی قبلش که مهربون بود الان که دیگه ده برابر شده . واسم بادوم مغز کرده مویز خریده و کندر . کندر و مویز رو واسه اینکه گلم باهوش بشه میخورم . عزیز دلم دوست دارم واست هرباری یه هد...
9 مهر 1392

توصیه های بارداری به دوست جونام

 8 توصیه به مادران باردار برای تولد بچه های باهوش شاید باور نکنید اما حتی قبل از اینکه متوجه بارداری خود شوید و آزمایش بارداری بدهید، مغز کودک شما در حال شکل گیری است. لوله های عصبی و ساختمان هایی که برای رشد اعصاب و ستون نخاعی ضروری هستند، در هفته پنجم دوره قاعدگی، پس از اینکه شما متوجه توقف قاعدگی تان شدید، شروع به شکل گیری می کنند.  سپس تکامل مغزی کودک به سرعت ادامه می یابد. به خاطر همین است که شما دراولین هفته های بارداری به شدت احساس خستگی می کنید. تا حالا به این فکر کرده اید که چگونه می توان از همان زمانی که جنین در شکم مادر است هوش او را افزایش داد؟ پس به توصیه های زیر توجه کنید.  1- چکاپ ها را جدی بگیری...
6 مهر 1392

خوشحالم عزیزم - 7 هفته و 5 روز

خدا جونم بابت تمام نعمت هات شکر ---- بابت داده و نداده هات شکر ---- بابت تمام لحظه های خوب زندگیم شکر ---- بابت نعمتی که بهمون عطا کردی شکر ---- بابت اینکه پاییزمون را سه نفری شروع کردیم ممنونم ازت........ دیروز 2 مهر 1392 مصادف با سالگرد ازدواجمون (عقد) با مهدی رفتیم سونو و دوتاییمون شاهد سه نفر شدنمون شدیم . و جالب اینکه از ذوق اومدن عزیزمون اصلاااااااااا حواسمون به این قضیه نبود البته به نفع مهدی شد که از زیر کادو در رفت عصر زودتر از محل کارم مرخصی گرفتم و رفتم سونوگرافی پارس خیابان بزرگمهر -  البته به طور اتفاقی چون از صبح هرجا تماس میگیرفتم نوبت بهم نمیدادن - گفت یکساعت دیگه مهدی اومد دنبالم و رفتیم یه دوری زدیم و اومدیم ...
3 مهر 1392

دلم گرفته

سلام . دوست ندارم از دل گرفتگی هام بنویسم ولی چون به خودت مربوط میشه نوشتم شاید یکم سبک بشم دو روزه کسلم کلافم بی حوصلم همش دارم به سونوی قلبت فکر میکنم پام پیش نمیره برم سونو میترسم ... ای خدایا تو خودت میدونی من طاقت ندارم . خودت نگهدارش باش . بغض دارم .با اینکه صبح توی مسیر خونه تا شرکت بغضم ترکید و خودمو خالی کردم ولی بازم دارم دست خودم نیست ....نمیدونم امروز برم سونو !!!!! یا بذارم فردا !!! شایدم همون پس فردا که دکتر گفته برم نمیدونم این حالت از علائم بارداری هست یانه !! هرچی که هست خیلی بیخوده . من خدا را شکر نه حالت تهوع دارم . نه خوابالو و نه خسته . فقط یکم عصبی شدم هرباری هم دل و کمر درد دار...
1 مهر 1392

بازم نیومدی

سلام عزیزم این ماه هم لیاقت مادر شدن را نداشتم . خیلی دلم گرفت ولی محمکم بودم چون طاقت اشکای باباتو نداشتم . فدات بشم همه چیز برای اومدنت داره آماده میشه قربون قدمای قشنگت بشم میدونم خدا هروقت که خودش میدونه تو رو میذاره توی دل من . پس بای تا بعد بوس جمعه 11 مرداد 92 ...
11 مرداد 1392

تو ذوقم خورد

سلام امروز دوربینم را آورده بودم که عکسهای سفره امام حسن که روز سه شنبه شب تولد ایشون انداختم و همه چیز عالی بود رو آپ کنم و بذاریم تو وبلاگ اما.... اما فکر کردم توی دلم یه فرشته هستش و بخاطر اینکه روزه هام اذیتش نکنه گفتم یه دونه بی بی چک بذارم اگه حتی هاله هم افتاد دلم خوش بشه .اما ... دیشب از احیا زود برگشتیم خونه مادر مهدی . سحر اونجا بودیم با یه بدبختی رفتم تو دسشویی تو پاکت خود بی بی چک بوقققققق . و متاسفانه ... باورت نمیشه که وقتی اون یه دون خط را دیدم و هیچ هاله ای هم نبود چه حالی شدم .... مگه تونستم سحری بخورم توگلوم گیر میکرد . به مهدی هم دلم نیومد بگم . بعدش دیگه طاقت نیاوردم و اشکام سرازیر شد . بنده خدا مادر مهدی یه...
11 مرداد 1392