عشق من و مهدي

جوجوی من ببخشید

سلامممممممممممممم فدات بشم اول گفتم یه پست عذرخواهی برات بذارم تا بعد مامانی شاید بعدها این شرایط منو نتونی درک کنی ولی می نویسم که بفهمی شما توی دلم هستی و من کلی کار میکنم کلی میرم خرید میکنم و کارای خونه میکنم فدات بشم من که تا این لحظه اذیتم نکردی و همه چی خدا را شکر خوب بوده از صبح تا عصر که سرکارم شماهم دنبالمی فقط سعی میکنم یه لباسایی بپوشم که اذیت نشی ولی بازم حس میکنم له میشی تو دلم مامانی جونم من هنوز سرکار میام پشت رول می شینم یه وقتایی به پشت میخوابم که نباید بخوابم پیاده روی تند میرم صبح زود پا میشم و ساعت 12 شب میخوابم ... اینا همش را میدونم تو اذیت میشی ولی واقعاااااااااا نمیتونم از این مامانای خ...
7 اسفند 1392

ماهی من

مهبدم مامانم عزیز دلم فدای اون حرکات موج وارت و اون ضربات بکسیت برم منننننننننننن اینا را وقتی در طول روز دلبری میکنی برا مامان بهت میگم تازشششششششششش اسم عزیزم را گذاشتم ماهی .. باور کن مامانی مثل ماهی میچرخی تو دلم. ببین یه وقتایی نشستم دارم میحرفم شما لگد میزنی کارم داری همه می بینن از روی شکمم و جیغ میزنن ماهی جونم فدای اون صدای قلبت بشم که دیروز رفتم دکتر و صداش را ضبط کردم .. نمیدونم بتونم برات بذارم تو وب یا نه اگه شد حتما اینکارو میکنم حرکاتت یه حسی داره .. حسش واقعا قشنگه ... شاید باور نکنی ولی همچین وقتایی ازت میخوام که برا تمام خاله های منتظرت دعا کنی که اونام این لحظه قشنگ را به زودی حس کنند .خیلی وقتا...
7 اسفند 1392

پایان 7 ماهگیت مبارک ماهی من

خیلی جالب بود الان دیدم که سری قبل هم 7 دیماه بوده برات پست گذاشتم روزی که 6ماهگیت تمام شده امروز هم شما انشالا 7 ماهیگتون تمام میشه گلمممممممممم خدا را شاکرم که این یک ماه هم به خوبی گذشت .. مادرجون میگن ماه 8 باید خیلی مواظب خودم و خودت باشم من هستم ولی میدونم خدا هم هواسش بهمون هست ...  عزیز دلم از اینکه امسال شب عید سه نفری هستیم خیلی خوشحالم .. شما سر سفره نیستی ولی توی دل من نشستی عزیز دلمممممممممممممم ...
7 اسفند 1392

پایان ششمین ماه مهمونی تو دل مامان

سلام عزیزم ... اول بگم فدات بشم که اینقدر تکون میخوری تو دلم ذوقتو میکنم که شکمم می پره بالا .. و یه وقتایی هم بابا مهدی می بینه و بعضی وقتام که ناز میکنی براش تکون نمیخوری .. بعدشم عزیز دلم به سلامتی 6 ماه توی دل مامانی بودی به خوبی و سلامت انشالا گذروندی .. دارم برای اومدنت ثانیه شماری میکنم با اینکه واقعا از این دورانم دارم لذت میبرم تازش قربونت بشم که مامانو از اول اذیت نکردی انشالا تا آخرین روزایی که باید باشی بمونی و عجله نکنی بخوای زود بیای که دیگه خوبیت را تکمیل کنی مهبد مننننننن . یه خبر خوب برات دارم بعد از چندماه بی ماشینی امروز ماشین خریدیم که خوشحالم به خاطر رفاه تو .. انشالا که مبارکت باشه و بعد هم که میای ...
7 بهمن 1392

مریضی من و گل پسرم

عزیز دلم خوشحالم که خوبی خوشحالم که با حرکاتت مامانو خوشحال میکنی  و دلگرم از شنبه شروع کردم به سرفه کردن به خاطر آلودگی هوا .. خیلی بد بود مجبور شدم مرخصی بگیرم برم خونه مامان. سه روز تحت درمان بودم دست مادرجون و خاله لیلات درد نکنه حسابیییییییی ازم مراقبت کردن . الان بهترم که دارم برات می نویسم همش نگران تو بودم یه شب گریه کردم به خاطر مهبدم . تا اینکه پریشب با حرکات ضربتیت مامان رو شاد کردی و منم روحیه گرفتم عزیزم دارم ثانیه شماری میکنم که حالم خوب بشه برم برات خرید کنم یه عالم ذوق دارم برات . دست مادر درد نکنه پول سیسمونیتو ریخته به حسابم که هروقت هرچیز خوشکلی دیدم برات بخرم چون میدونه من روی عزیز دلم خیلی حساسم گذاشته به ...
25 دی 1392

روز برفی

عزیز دلم قربون قدمت بشم من که بعد از چند سال اصفهان برف نیومده بود و شما تو دل من بودی و برف بارید خیلی قشنگ بود عکس هم گرفتم ولی راستش خیلی خوب نشده بذارم هرکدومم خوب هستم با همکارام هستند که یه موقع دوست ندارن عکسشون رو توی سایت بذارم خیلی فضا قشنگ شده بود و هوا عالی بود فقط حیف که نشد ببرمت دور دور . امروز 17 دیماه 92 / 22 هفته و 6 روزگی مهبد من این عکسم از بالای تراس گرفتم البته مال شب اول بود که هنوز خیلی همه جا سفید نشده بود ...
17 دی 1392

هوسونه مادر جون

عزیزم امروز 22 هفته و 4 روزته امروز سرزده مادرجون ص با عمه و عموت اومدن و زحمت کشیدن این دلمه ها را برا من و شما آوردن و رفتن دستشون درد نکنهههههه. ...
17 دی 1392

پایان 5 ماهگی

امروز 8 دیماه 92 مهبد من وارد شش ماهگی شد امیدوارم بقیه راهت را هم به خوبی طی کنی عزیزم . این ماه که همش با پاهای کوچولت لگدبارونم میکردی ماشالا ... فقط وقتایی که سر کار هستم فکر میکنم عزیز دلم اذیت میشه دیگه باید بتحملی مرد بشی .. پنج شنبه با بابا مهدی رفتیم میدان نقش جهان و برات یه مدال نقره با سنگ چشم و نظر گرفتیم که عکسش را میذارم عزیزم بعد یه قابلمه کوچمولوی مسی خوشمل هم برات خریدم که انشالا به سلامتی بیای و غذا واسه گل پسرم بدرستم عزیزم انشالا که صحیح و سالم و خوش قدم باشی و یه زندگی سراسر آرامش را شروع کنی ...   ...
8 دی 1392

تاسیانه ...

سلام عزیزم دیروز دو تا خبر بود یکی اینکه دایی سعیدت رفت کربلا ... و دومیش که مربوط به خودت میشه مادرجون برات تاسیونه آوردن ... عزیز دلم خیلی مامانم زحمت کشیده بود برات این نشون میده که دوستت دارن . غذا آماده کرده بودن با کادو واسه مامانی آوردن خونه مامان جون ص . اونجا همگی با هم خوردیم و منم کادومو گرفتم زحمت کشیده بودن برام یه جفت گوشواره طلا با دو دست لباس بارداری که عکساشو میگیرم میذارم برام آوردن . این از گوشواره تاسیانه یه رسمی هست که فقط اصفهان دارن و اصولا حلیم بادمجان و گوشت قلقلی و مرغ بریان شده می درستند با یه کادو میبرن برای دختر و از اون غذاها ظرف ظرف میدن برای مادرشوهر و مادر بزرگ و خانوادشون .. اینم...
25 آذر 1392